وضع زندگي‌اش را كه ديدم اشكم درآمد

ساخت وبلاگ

امکانات وب

پاسخ به سوالات شرعی

ارسال پرسش

-->-->-->-->-->-->-->
« ارسال این صفحه برای دوستان»
نام شما :
ایمیل شما :
نام دوست شما:
ایمیل دوست شما:

شهید سید محمدتقی رضوی یکی از شهدا و سرداران عرصه جهاد در دوران دفاع مقدس بود. در زیر چند خاطره از این شهید بزرگوار را می خوانید:

تقي بعد از ازدواج بلافاصله به تربت و از آن جا هم به اهواز رفت. مدت ها از اين موضوع گذشته بود و ما هيچ خبري از او نداشتيم. افراد خانواده آرزوي ديدارش را داشتند. همه به دنبال فرصتي مي گشتيم كه به ديدار تقي و همسرش برويم. سرانجام با آمدن عيد و تعطيلات سال جديد ما نيز اسباب سفر بستيم و روانه اهواز شديم.

بعد از رسيدن به اهواز راهي خانه تقي شديم. من از زندگي تقي تصور ديگري داشتم. هيچگاه تصور نمي كرديم كه زندگي او اين گونه باشد. براي همين لحظه اي حيران شدم و بي اختيار قطرات اشك از گوشه چشمانم جاري شد. زندگي آقا تقي خيلي ساده بود، ساده تر از چيزي كه حتي بتوان تصورش را كرد.

http://www.pic1.iran-forum.ir/images/up8/15759815056027192480.jpg

كل زندگي آقا تقي در دو پتو خلاصه مي شد. آن هم دو پتويي كه از جهاد به امانت گرفته بودند. يكي از پتوها حكم زيرانداز را داشت و از ديگري نيز به عنوان روانداز استفاده مي شد. بالاخره هر چي باشد من مادر بودم و ديدن آن صحنه و آن زندگي دلم را به درد مي آورد. آنها حتي بالش هم نداشتند كه زير سرشان بگذارند. آقا تقي از اوركتش به جاي بالش استفاده مي كرد و خانمش هم از چادرش.

موقع برگشتن من دو بالشي را كه با خود براي استفاده بچه ها برده بودم پيش آنها گذاشتم و گفتم كه لااقل اين بالش ها را زير سرتان بگذاريد. بله اين همه زندگيشان بود. همه زندگيشان از اول تا آخر تمام فكر و ذكر آقا تقي جنگ بود و ما اگر از چيزهاي ديگري مي گفتيم تنها جواب او اين بود كه جنگ واجب تر است.

او به اين گفته از صميم قلب ايمان و اعتقاد داشت. آقا تقي يك روز راحت نبود. او هيچ منزل و مأوايي نداشت كه راحت باشد و يا بتواند حتي يك ساعت راحت بخوابد. اصلاً خودش نمي خواست كه در آسايش و راحتي زندگي كند.

*

http://www.pic1.iran-forum.ir/images/up8/71405303076964737199.jpg

آقا تقى در جبهه بود كه من به اهواز رفتم و يك چند وقتى را در منزل ايشان بودم، در نبود آقا تقى من مدتى را بيمار شدم، وقتى كه از جبهه برگشت و متوجه بيمارى من شد خيلى سريع مرا به بيمارستان رساند و گفت: "سعى كن زودتر حالت خوب شود، چون در جبهه خيلى از مجروحان ما هستند كه نياز به كمك دارند." وقتى آقا تقى چند شب بعد دير وفت به خانه آمد و ديد من براى كمك به مجروحان رفته‏ام خيلى خوشحال شد.

*

در مرداد ماه سال 1365 به آقا تقى پيشنهاد زيارت خانه خدا شد كه ايشان در جواب گفت: "اولاً هرگاه من بخواهم به حج بروم حتماً با خانواده‏ام خواهم رفت در ثانى اگر سعادت داشته باشم پيش خدا مى‏روم نه اينكه خانه خدا"

*

در يكي از مناطقي كه هواپيماهاي عراقي به راحتي آنجا را بمباران مي كردند قرار بود يكسري دستگاههاي راداري بجا مانده از آن زمان رژيم شاه را نصب كنند سازمانهاي مختلف در اين رابطه زمانهاي مختلف وشرايط متفاوتي را ارائه كرده بودند كوتاهترين زمان را آقاي رضوي پيشنهاد كرده بود كه براي همه تعجب آور بود . در آنزمان دوستان از بنده خواستند كه كارهاي تامين آب و تاسيسات آنجا را انجام بدهم . شهيد رضوي نيز ماشين آلات ساختماني را به آن محل آورده بود و به هر حال بچه هاي جهاد كار آنجا را با سرعت تمام كردند .

پایگاه فرهنگی روستای اسبوکلا بابل...
ما را در سایت پایگاه فرهنگی روستای اسبوکلا بابل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ر.ق osbokola بازدید : 1898 تاريخ : شنبه 8 مهر 1391 ساعت: 11:55

لینک دوستان

نظر سنجی

نظر شما می تواند بسیار مفید باشد.

خبرنامه