به گزارش خبرگزاری فارس از ساری به مناسبت برگزاری شانزدهمین کنگره بزرگداشت علمدار عشق، انتخاب نام کنگره بزرگداشت سید مجتبی علمدار به عنوان علمدار عشق فراخوان شد.
هر ساله کنگره بزرگداشت جانباز شهید سید مجتبی علمدار از سوی ستاد این مراسم در مرکز مازندران پیگیری میشود و امسال نیز نامگذاری این کنگره حماسی و معنوی را به فراخوان عمومی قرار داده است.
جانباز شهید علمدار فرمانده گروهان سلمان از گردان مسلم ابن عقیل لشکر 25 کربلا، از شهدای ساروی است که در 11 دی 1345 در مرکز مازندران تولد یافت و 11 دی 1364 در جبهههای جنگ به افتخار مجروحی و جانبازی دوران دفاع مقدس نائل آمد.
شهید جانباز علمدار که در دی ماه 1370 لباس دامادی به تن کرد، دی ماه سال بعد افتخار پدر شدن رسید و سرانجام 11دی 1375 به قافله شهدای دفاع مقدس پیوست.
علاقمندان به فرهنگ جهاد و ایثار و شهادت میتوانند نامهای پیشنهادی خود را برای یادواره شهید سید مجتبی علمدار حداکثر تا پایان هفته دفاع مقدس شش مهر به سامانه پیامک (300059454647) ارسال کنند.
در این فراخوان عمومی به سه عنوان برتر هدایای ویژهای تعلق میگیرد.
شانزدهمین یادواره جانباز شهید سید مجتبی علمدار، در روزهای 14 و 15 دی ماه (شب خاطره - شعر و مراسم یادواره) در مرکز مازندران برگزار میشود.
* فرازهایی از حیات عارفانه شهید علمدار از زبان همسرش
ایشان انگشتری داشتند که خیلی برایش عزیز بود، میگفت این انگشتر را یکی از دوستانش موقع شهادت از دست خود درآورده و دست ایشان کرده و در همان لحظه شهید شده است.
* همیشه اول تا یازدهم دی ماه مریض بود
همیشه اول تا یازدهم دی ماه مریض بود و خیلی عجیب بود. میگفت وقتی که شیمیایی شدم همین اوایل دی ماه بود و عجیبتر اینکه 11 دی ماه هم روز تولد و هم روز شهادتش بود. در دی ماه ازدواج کردیم و دخترمان (زهرا) هم هشت دی ماه بدنیا آمد.
* خاطرات روزهای آخر دنیایی
یکی دوبار که درباره شهادت حرف میزد میگفت: من پنج سال تا پنج سال و نیم با شما هستم و بعد میروم که اتفاقاً همین طور هم شد. دفعه آخری که مریض شده بود، اتفاقاً از دعای توسل برگشته بود. دیدم حال عجیبی دارد او که هیچ وقت شوخی نمیکرد آن شب خیلی خوشحال بود. تعجب کردم، گفتم: سید امشب خیلی خوشحالی چه خبر است؟ گفت: خودم هم نمیدانم، ولی احساس عجیبی دارم. حرفهایی میزد که انگار میدانست میخواهد برود. میگفت: احساس میکنم سفر نزدیک است. نزدیک صبح، دیدم خیلی تب دارد؛ میخواستم مرخصی بگیریم که او قبول نکرد و گفت: تو برو، دوستم میآید و مرا به دکتر میبرد.
ایشان با دوستش به بیمارستان رفت و در آنجا بستری شد. حالا وی به حدی وخیم بود که به کما رفت و هم اتاقیهایش درباره نحوه شهادتش میگفتند: لحظه اذان که شد، بعد از یک هفته بیهوشی کامل، بلند شد و همه را نگاه کرد و شهادتین را گفت و شهید شد.
پایگاه فرهنگی روستای اسبوکلا بابل...
ما را در سایت پایگاه فرهنگی روستای اسبوکلا بابل دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : ر.ق osbokola بازدید : 1879 تاريخ : سه شنبه 4 مهر 1391 ساعت: 23:03